به هم اتصال دادن دو تکه فلز یا پلاستیک و امثال آن که از هم جدا نشود، جوشکاری، جوشاندن کنایه از پیوند دادن، کنایه از به هم پیوستن و ترتیب دادن دو چیز مثلاً معامله را جوش داد
به هم اتصال دادن دو تکه فلز یا پلاستیک و امثال آن که از هم جدا نشود، جوشکاری، جوشاندن کنایه از پیوند دادن، کنایه از به هم پیوستن و ترتیب دادن دو چیز مثلاً معامله را جوش داد
یاری کردن. مدد کردن. (ناظم الاطباء). کنایه است از امداد و معونت کردن و این ترجمه هندی است چه در هندوستان رسم است که مردم جنازه میت را بر دوش خود بگیرند و این را درعرف ایشان دوش دادن گویند و ظاهراً به همین منظور دو بیت زیر آمده. (آنندراج) : وضع تمکین خرد محرم این راز نبود لغزش پا مددی کرد که دوشم دادند. ناصرعلی (از آنندراج). غافل مشو ز لغزش پااوفتادگان در زیر بار هر دوجهان دوش داده اند. عبدالرزاق فیاض (از آنندراج)
یاری کردن. مدد کردن. (ناظم الاطباء). کنایه است از امداد و معونت کردن و این ترجمه هندی است چه در هندوستان رسم است که مردم جنازه میت را بر دوش خود بگیرند و این را درعرف ایشان دوش دادن گویند و ظاهراً به همین منظور دو بیت زیر آمده. (آنندراج) : وضع تمکین خرد محرم این راز نبود لغزش پا مددی کرد که دوشم دادند. ناصرعلی (از آنندراج). غافل مشو ز لغزش پااوفتادگان در زیر بار هر دوجهان دوش داده اند. عبدالرزاق فیاض (از آنندراج)
دفعهً تکان دادن کسی را به قصد افکندن او و بیشتر از جای بلند به گودال و جایی پست، و ظاهراً این معنی بسبب بیمی که از افکندن کسی او را حاصل آیدبرخاسته است، تهدید کردن. ترسانیدن
دفعهً تکان دادن کسی را به قصد افکندن او و بیشتر از جای بلند به گودال و جایی پست، و ظاهراً این معنی بسبب بیمی که از افکندن کسی او را حاصل آیدبرخاسته است، تهدید کردن. ترسانیدن
شنیدن. (غیاث). گوش افکندن. (آنندراج). تسمّع. (دهار). انظار. (منتهی الارب). حالت استماع به خود گرفتن. استماع. اصغاء. ارعاء. گوش فراداشتن. نیوشیدن. گوش داشتن: گشاده زبان مرد بسیارهوش بدو داد شاه جهاندار گوش. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 99). بگفت این سخن مرد بسیارهوش سپهدار خیره بدو داد گوش. فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 123). تهمتن به گفتار او داد گوش پیاده بیامد برش با خروش. فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1716). سوی قصه گفتنش می داد گوش سوی نبض و جستنش می داشت هوش. مولوی. - دل و گوش دادن، با دقت توجه کردن به چیزی. گوش فرادادن با رغبت: یکی جام یاقوت پرمی به چنگ دل و گوش داده به آوای چنگ. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1067). - گوش دل دادن به کسی، سراپا گوش شدن. به یک باره گوش شدن. اورا گوش داشتن. با دقت به سخن وی گوش فرادادن. توجه کردن با دقت: یکی به سمع رضا گوش دل به سعدی ده که سوز عشق سخنهای دلنواز آرد. سعدی. ، فاقد آلت شنوائی شدن. از دست دادن گوشهای خود. گذاردن که آلت شنوائی از دست رود. گذاردن که گوش جدا شود: گوش داده بود به طمع سرو داغ خورده بود به طمع کباب. قطران. (از امثال و حکم ج 3 ص 1333 ذیل گوش در سر سرو نهادن). ، و صاحب برهان گوش دادن به معنی ترک دادن و واگذاشتن هم آورده و در این تأمل است. (آنندراج). (در برهان دیده نشد) ، متوجه شدن و ملاحظه فرمودن. (آنندراج)
شنیدن. (غیاث). گوش افکندن. (آنندراج). تسمّع. (دهار). انظار. (منتهی الارب). حالت استماع به خود گرفتن. استماع. اصغاء. ارعاء. گوش فراداشتن. نیوشیدن. گوش داشتن: گشاده زبان مرد بسیارهوش بدو داد شاه جهاندار گوش. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 99). بگفت این سخن مرد بسیارهوش سپهدار خیره بدو داد گوش. فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 123). تهمتن به گفتار او داد گوش پیاده بیامد برش با خروش. فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1716). سوی قصه گفتنْش می داد گوش سوی نبض و جستنْش می داشت هوش. مولوی. - دل و گوش دادن، با دقت توجه کردن به چیزی. گوش فرادادن با رغبت: یکی جام یاقوت پُرمی به چنگ دل و گوش داده به آوای چنگ. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1067). - گوش دل دادن به کسی، سراپا گوش شدن. به یک باره گوش شدن. اورا گوش داشتن. با دقت به سخن وی گوش فرادادن. توجه کردن با دقت: یکی به سمع رضا گوش دل به سعدی ده که سوز عشق سخنهای دلنواز آرد. سعدی. ، فاقد آلت شنوائی شدن. از دست دادن گوشهای خود. گذاردن که آلت شنوائی از دست رود. گذاردن که گوش جدا شود: گوش داده بُوَد به طمع سرو داغ خورده بُوَد به طمع کباب. قطران. (از امثال و حکم ج 3 ص 1333 ذیل گوش در سر سرو نهادن). ، و صاحب برهان گوش دادن به معنی ترک دادن و واگذاشتن هم آورده و در این تأمل است. (آنندراج). (در برهان دیده نشد) ، متوجه شدن و ملاحظه فرمودن. (آنندراج)